بوسه از لعلت قدح در چشمه کوثر زده است
خنده از تنگ دهانت غوطه در شکر زده است
مي توان کردن به نرمي راه در دلهاي سخت
رشته از همواري خود غوطه در گوهر زده است
در دبستان رياضت، فرد باطل نيستيم
صفحه پهلوي ما را بوريا مسطر زده است
چين ابرو را چه در آزار ما سر داده اي؟
غير آه بي اثر ديگر چه از ما سر زده است؟
آسمان در شور چشمي بيگناه افتاده است
اشک شور من نمک در ديده اختر زده است
صد خيابان سرو، پا انداز نخل سرکشت!
با تن تنها مکرر بر صف محشر زده است
جوش غيرت مي زند خون شفق از رشک من
برق را مژگان آتشدست من خنجر زده است
چون ننوشد کاسه کاسه زهر صائب مدعي؟
کلک از شيرين زباني نيش بر شکر زده است