تا که را قسمت شهيد سنگ طفلان کرده است؟
بيد مجنون گيسوي ماتم پريشان کرده است
گردن ما در کمند جوهر آيينه نيست
ساده لوحي طوطي ما را سخندان کرده است
مي تواند کوکب ما را خريد از سوختن
آن که بر خال تو آتش را گلستان کرده است
حسن دارد شيوه هاي دلفريب از عشق ياد
چشم مجنون، چشم آهو را سخندان کرده است
مي کشد هر دم برون زور جنون از خانه ا
عشق در پيري مرا همسنگ طفلان کرده است
خامه صائب ز بس شيرين زباني پيشه کرد
سرمه زار اصفهان را شکرستان کرده است