هر که از تن پروري در کار کاهل گشته است
دفتر ايجاد را چون فرد باطل گشته است
دست ناقابل و بال گردن و بار سرست
زحمت سر کم دهد دستي که قابل گشته است
از قساوت قابل تلقين چو خون مرده نيست
دل سياهي کز نسيم صبح غافل گشته است
در سبکباري بود باد مراد اين بحر را
کف خس و خاشاک را بسيار ساحل گشته است
قامت خم گشته را اصلاح کردن مشکل است
راست نتوان کرد ديواري که مايل گشته است
از حضور عاشقان دارد خبر در زير تيغ
آيه رحمت به شان هر که نازل گشته است
رهنورد شوق را استادگي سنگ ره است
از سبکسيري به دريا سيل واصل گشته است
از عبادت سجده شکرست صائب طاعتم
چشم من تا آشنا با کعبه دل گشته است