چهره روشن خط شبرنگ هم مي داشته است؟
تيغ خورشيد درخشان زنگ هم مي داشته است؟
چون صف مژگان رگ خواب جهان در دست اوست
چشم تنگي اين قدر نيرنگ هم مي داشته است؟
با در و ديوار در جنگ است چشم شوخ او
آدمي چندين دماغ جنگ هم مي داشته است؟
از دهان تنگ او در تنگناي حيرتم
باغ جنت غنچه دلتنگ هم مي داشته است؟
اين قدر طاقت به دل هرگز گمان من نبود
شيشه بي ظرف جان سنگ هم مي داشته است؟
ديده هر قطره اي آيينه دريانماست
اين قدر کس عاشق يکرنگ هم مي داشته است؟
عندليب از پرده عشاق پا بيرون نهشت
ناله هاي بيخودان آهنگ هم مي داشته است؟
ز اتفاق چار عنصر در بلا افتاد جان
در عقب يک صلح چندين جنگ هم مي داشته است؟
نيست در فکر برون شد دل ز قيد آسمان
اين قدر آيينه تاب زندگي هم مي داشته است؟
تنگ شکر شد جهان صائب ز شکر خنده اش
اين قدر شکر دهان تنگ هم مي داشته است؟