آبروي حسن از مژگان نمناک من است
صيقل آيينه رويان ديده پاک من است
از نگاه آشنايي مي توان کشتن مرا
حلقه هاي چشم خونريز تو فتراک من است
داغ دارد پيچ و تاب جوهر من خصم را
خار در پيراهن آتش ز خاشاک من است
مدعاي هر دو عالم قابل اقبال نيست
ورنه محراب اجابت سينه چاک من است
مي چکد از سيلي هر برگ خون از چهره ام
گر چه آب زندگاني در رگ تاک من است
چون هدف تا خاکساري پيشه خود کرده ام
هر کجا تير جگردوزي است در خاک من است
بر رخ دلدار صائب تا غبار خط نشست
کلفت روي زمين بر جان غمناک من است