دل چو کشتي، جان روشن عالم آب من است
بادبان و لنگرش بيداري و خواب من است
از فروغ عاريت پاک است وحدت خانه ام
زردي رخساره من شمع محراب من است
ثابت و سياره گردون من اشک است و داغ
آه سردي کز جگر برخاست مهتاب من است
بوريا کز خشک مغزي خواب مردم تلخ ازوست
موج درياي حلاوت از شکر خواب من است
نيست چون خواب گران، سامان خودداري مرا
گر همه يک قطره آب است، سيلاب من است
باعث محروميم قرب است مانند حباب
عين دريا پرده چشم گرانخواب من است
بي قراري هاي من در گرد دارد چرخ را
جنبش اين شيشه ها از جوش سيماب من است
از تنور خاک چون طوفان برونم مي کشد
شورشي کز شوق او در جان بي تاب من است
آتشي کز شوق او صائب مرا در زير پاست
خار صحراي ملامت فرش سنجاب من است