خرقه آزادگان چشم از جهان پوشيدن است
کسوت اين قوم از دستار سر پيچيدن است
سخت رويي مي شود سنگ فسان شمشير را
خاکساري روي دشمن بر زمين ماليدن است
از تهي مغزي است اميد گشاد از ماه عيد
ناخن تنها براي پشت سر خاريدن است
ما حجاب آلودگان را جرأت پروانه نيست
گرد سر گرديدن ما، گرد دل گرديدن است
سرفرازي چشم بد بسيار دارد در کمين
تا بود روشن، مدار شمع بر لرزيدن است
عرض دادن جنس خود بر مردم بالغ نظر
در ترازوي قيامت خويش را سنجيدن است
صرف کردن زندگي در خدمت آزادگان
زير پاي سرو چون آب روان غلطيدن است
از گداز شمع روشن شد که در بزم وجود
روزي روشندلان انگشت خود خاييدن است
در محرم تا چه خونها در دل مردم کند
محنت آبادي که عيدش دربدر گرديدن است
برگ جمعيت به از ريزش ندارد حاصلي
گر گلابي هست اين گل را، ز هم پاشيدن است
سنگ طفلان مي کند خوش وقت مجنون مرا
کار کبک مست در کوه و کمر خنديدن است
از خموشي مي توان صائب به معني راه برد
مايه غواص گوهرجو نفس دزديدن است
خواب را صائب مکن بر ديده از شبگير تلخ
چاره کوتاهي اين ره به خود پيچيدن است