سر گران از دل گذشتن، صيد را خواباندن است
دانه صياد اينجا آستين افشاندن است
نيست ممکن سر برآوردن به سعي از کار عشق
ساحل اين بحر خونين دست بر هم ماندن است
زاهدان خشک را با عشق گشتن همسفر
با سمند برق جولان، اسب چوبين راندن است
گوشه گيري نقد مي سازد بهشت نسيه را
سر به جيب خود کشيدن، گل به جيب افشاندن است
مي کند اشک ندامت خواب غفلت را علاج
گريه کردن، بر رخ مدهوش آب افشاندن است
غم چه سازد با دل خوش مشرب ديوانگان؟
سنگ بر دريا زدن، بازوي خود رنجاندن است
جز تماشا نيست از گل حاصل مرغ چمن
قسمت اطفال از مصحف ورق گرداندن است
دوربيني مي کند نزديک راه دور را
خودحسابي نامه فرداي خود را خواندن است
از طبيبان بي سبب صائب مشو منت پذير
هست اگر اين درد را درمان، به خود درماندن است