تندخويي با خلايق، مهر را کين کردن است
آفرين را در دهان خلق نفرين کردن است
شادي ما غافلان در زير چرخ سنگدل
خنده کبک مست را در چنگ شاهين کردن است
لب به شکر خنده وا کردن درين بستانسرا
خون خود چون گل حلال دست گلچين کردن است
آرزو را محو از دلهاي سنگين ساختن
بيستون را ساده از تمثال شيرين کردن است
غافل از رحلت درين جسم سبک جولان شدن
فکر خواب عافيت را خانه زين کردن است
گفتگوي عاشقي با زاهدان دل سياه
از سيه مغزي، به خون مرده تلقين کردن است
حاصل خاک مراد کشور هندوستان
نامرادان وطن را کام شيرين کردن است
مستمع را دل به داغ بي شعوري سوختن
شعر خود ناخوانده بي تابانه تحسين کردن است
هست اکسيري اگر صائب درين عبرت سرا
روي سرخ خويش را از درد زرين کردن است