نامرادي زندگي بر خويش آسان کردن است
ترک جمعيت دل خود را به سامان کردن است
در پريشان اختلاطي صرف کردن نقد عمر
در زمين شوره تخم خود پريشان کردن است
بر نمي خيزد صدا از دست چون تنها بود
دست دادن نفس را، امداد شيطان کردن است
نيست احسان بنده کردن مردم آزاده را
بهترين احسان مردم، ترک احسان کردن است
يک نفس باشد نشاط خنده ظاهر چو برق
خنده دزديدن به دل، گل در گريبان کردن است
قطره ناچيز را درياي گوهر ساختن
خرده جان را نثار تيغ جانان کردن است
حرف زهد خشک گفتن در ميان عارفان
تيغ چوبين در مقام لاف عريان کردن است
در مقام حرف بر لب مهر خاموشي زدن
تيغ را زير سپر در جنگ پنهان کردن است
بگذر از رد و قبول خلق، کاين شغل خسيس
خويش را با عالمي دست و گريبان کردن است
خامشي بگزين که در ديوان قسمت مور را
لب گشودن رخنه در ملک سليمان کردن است
مي فشانم هر چه مي گيرم چو ابر نوبهار
با من احسان، باتمام خلق احسان کردن است
از حديث دلگشا صائب دهن را دوختن
يوسف پاکيزه دامن را به زندان کردن است