عقل، اجزاي وجود خويش باطل کردن است
عشق، اين اوراق را شيرازه دل کردن است
جاي خود را گرم کردن در سراي عاريت
عکس را در خانه آيينه منزل کردن است
رخنه انديشه را مسدود کردن عزلت است
ورنه خلوت را ز فکر پوچ محفل کردن است
گر کليدي هست قفل کعبه مقصود را
دست خود کوته ز دامان وسايل کردن است
با خس و خاشاک بستن پيش راه سيل را
بهر ما ديوانگان فکر سلاسل کردن است
با تکلف زندگي کردن درين مهمانسرا
بر خود و بر دوستداران کار مشکل کردن است
هست اگر راه گريز اين خانه دربسته را
چشم پوشيدن ز عالم، رخنه در دل کردن است
با قد خم گشته آسودن درين وحشت سرا
خوابگاه از سايه ديوار مايل کردن است
چون مرا نظاره آن شاخ گل ديوانه کرد؟
کار چوب گل اگر ديوانه عاقل کردن است
همت ذاتي به جودست از گدا محتاج تر
از کريمان خواستن، احسان به سايل کردن است
گفتگوي عشق صائب پيش اين بي حاصلان
در زمين شور تخم خويش باطل کردن است