بي سؤال احسان به درويشان سخاوت کردن است
لب گشودن رخنه در ناموس همت کردن است
سرکشي بر آتش خشم است دامان صبا
خاکساري خاک در چشم عداوت کردن است
هست اگر درگاه فردوس برين را حلقه اي
قامت چون تير را خم از عبادت کردن است
با قد خم گشته آسودن درين وحشت سرا
در ته ديوار مايل خواب راحت کردن است
آفتاب عمرش آمد بر لب بام و هنوز
خواجه مغرور سرگرم عمارت کردن است
سر فرو بردن به ياد دوست در جيب کفن
در ته يک پيرهن با يار خلوت کردن است
نفس سرکش را تهيدستي عنانداري کند
از فقيري شکوه کردن کفر نعمت کردن است
گر چه مي رنجند صائب از حديث راست خلق
دشمني با دوستان ترک نصيحت کردن است