جان غافل را سفر در چار ديوار تن است
پاي خواب آلود را منزل کنار دامن است
واصلان از شورش بحر وجود آسوده اند
ماهيان را موجه دريا دعاي جوشن است
وقت عارف را نسازد تيره اين ماتم سرا
خانه روشن مي کند آيينه تا در گلخن است
برنمي دارند چشم از رخنه دل اهل ديد
گرچه از هنگامه رنگين جهان چون گلشن است
گر بود در خانه صد نقش و نگار دلفريب
مرغ زيرک را همان منظور چشم روزن است
راه بسيارست مردم را به قرب حق، ولي
راه نزديکش دل مردم به دست آوردن است
دشمنان را چرب نرمي مي نمايد سازگار
در چراغ لاله و گل اشک شبنم روغن است
شعله را خاشاک نتواند ز جولان بازداشت
خون خود را مي خورد خاري که در پاي من است
ايمن از خواب پريشان حوادث نيستم
چون سبو از دست خود هر چند بالين من است
اهل معني را به جولانگاه دعوي کار نيست
ورنه ميدان سخن امروز صائب از من است