در حريم سينه عشاق، غم نامحرم است
در نزاکت خانه آيينه، دم نامحرم است
باده روحانيان را ساغري در کار نيست
در خرابات محبت جام جم نامحرم است
مي کند مغشوش، جوهر صفحه آيينه را
نامه ما ساده لوحان را رقم نامحرم است
صبح را در خلوت روشن ضميران بار نيست
در دل يکتاي ما تيغ دو دم نامحرم است
تا سر مويي تعلق هست، محرومي بجاست
هر که اين زنار دارد، در حرم نامحرم است
فکر دنيا ره ندارد در حريم اهل دل
جغد ماتم پيشه در باغ ارم نامحرم است
در گذر اي ابر گوهربار از گلبانگ رعد
لاف همت بر لب اهل کرم نامحرم است
پر برون آرم مگر چون مور از اقبال عشق
ورنه در راه طلب نقش قدم نامحرم است
هيچ برهاني براي کذب چون سوگند نيست
راستي چون پرده بردارد، قسم نامحرم است
چون غبار خط برآرد سر ز کنج آن دهان
هر که دارد گرد هستي در حرم نامحرم است
چاک کن صائب دل خود را که در زلف سخن
هر که در دل شق ندارد چون قلم، نامحرم است