ريشه ما در زمين خاکساري محکم است
گلبن اميد ما در چار موسم خرم است
دامن محشر به فرياد سرشک ما رسد
آستين تنگ ميدان، گريه ما را کم است
چشم جود از روشنان عالم بالا مدار
ديده خورشيد، محتاج سرشک شبنم است
کاسه همسايه پا دارد، به ما جامي بده
دور شايد بر مراد ما بگردد، عالم است
به که در جيب نمد آيينه را پنهان کنيم
عالم از جهل مرکب يک سواد اعظم است
استقامت از مزاج آفرينش رفته است
بيشتر رد و قبول اهل عالم توأم است
در به روي صورت ديوار نگشاييم ما
هر که دارد حسن معني در دل ما محرم است
از بياض گردن او، فرد بيرون کرده اي است
فرد خورشيدي که سر لوح کتاب عالم است
من که صائب پاک گوهرتر ز تيغ افتاده ام
رشته کارم چرا چون زلف جوهر درهم است؟