زهر در ساغر مرا از سير ماه و انجم است
آسمان پر کواکب شيشه پر کژدم است
چرخ معذورست در افشردن دلهاي خلق
نخل ماتم تازه رو از آب چشم مردم است
کار نادان مي شود مشکل تر از تدبير خويش
از لگد محکم شود خاري که در زير دم است
از علايق رشته اي تا هست، جان آزاد نيست
تا رگ خامي بود در باده، محبوس خم است
خرد مشمر جرم را هر چند باشد اندکي
کز بهشت آواره آدم از براي گندم است
دوري ظاهر حجاب تشنه ديدار نيست
قطره در هر جا که باشد متحد با قلزم است
از صفاي سينه مستورست صائب داغ من
پرتو خورشيد تابان پرده دار انجم است