هر چه امروزست بار خاطرت فردا گل است
در جگرخاري که اينجا بشکند آنجا گل است
انبساط ماست موقوف گشاد کار خلق
فتح بابي هر که را رو مي دهد ما را گل است
هر که با نيکان نشيند رنگ نيکان بر کند
چون ز مي سيراب گردد پنبه مينا گل است
مي پرستان در خزان عيش بهاران مي کنند
قلقل ميناست بلبل، باده حمرا گل است
پرده بيگانگي نبود ميان حسن و عشق
در حريم بيضه بلبل گرم صحبت با گل است
قدر خاک افتاده را سرگشتگان دانند چيست
نقش پا گمراه را در دامن صحرا گل است
هست با هر داغ من پيوند خاصي عشق را
برگ برگ اين چمن پيش چمن پيرا گل است
صحبت روشن ضميران سرخ رويي بر دهد
شاخ مرجان در کنار بحر سر تا پا گل است
از فروغ شمع صائب نيست غم پروانه را
رهنورد شوق را آتش به زير پا گل است