خط به گرد آن لب چون نوش ديدن مشکل است
چشمه اميد را خس پوش ديدن مشکل است
سوخت در فصل خزان خاموشي بلبل مرا
ترجمان عشق را خاموش ديدن مشکل است
برنيارد سر ز زير بال اگر قمري رواست
سرو را با خار و خس همدوش ديدن مشکل است
تا ز جوش افتاد مي، ميخانه شد زندان من
سينه هاي گرم را بي جوش ديدن مشکل است
آب مي سازد نگه را چهره هاي شرمناک
در رخ گلهاي شبنم پوش ديدن مشکل است
مي کنم از گريه آخر خانه زين را خراب
خرمن گل را به يک آغوش ديدن مشکل است
خامشي با دستگاه معرفت زيبنده است
بر سر خوان تهي سرپوش ديدن مشکل است
جز گراني نيست از گوهر صدف را بهره اي
حسن معني را به چشم گوش ديدن مشکل است
از مروت مي کنم زهاد را تکليف مي
دشمنان خويش را باهوش ديدن مشکل است
مصرع برجسته صائب بي نياز از مصرع است
با قيامت يار را همدوش ديدن مشکل است