ديدن روي تو ظلم است و نديدن کردن مشکل است
چيدن اين گل گناه است و نچيدن مشکل است
هر چه جز معشوق باشد پرده بيگانگي است
بوي يوسف را ز پيراهن شنيدن مشکل است
نيست از جوش شهيدان تيغ را ميدان زخم
در سر کويش به کام دل تپيدن مشکل است
لامکان بر وحشيان عشق تنگي مي کند
در فضاي آسمان از خود رميدن مشکل است
بي چراغان تجلي طور سنگ تفرقه است
کعبه و بتخانه را بي يار ديدن مشکل است
غنچه را باد صبا از پوست مي آرد برون
بي نسيم شوق، پيراهن دريدن مشکل است
بر ندارد ميوه تا خام است دست از شاخسار
زاهد ناپخته را از خود بريدن مشکل است
هر که در قيد خودآرايي گره گرديد، ماند
آب را از پنجه گوهر چکيدن مشکل است
عقل و دين و دل درين سودا کم از بيعانه است
با چنين سرمايه يوسف را خريدن مشکل است
بي قراران هر نفس در عالمي جولان کنند
همچو بوي گل به يک جا آرميدن مشکل است
ماتم فرهاد کوه بيستون را سرمه داد
بي هم آوازي نفس از دل کشيدن مشکل است
در گلستاني که بوي گل گراني مي کند
با قفس بر عندليب ما پريدن مشکل است
چشم خودبيني به هر ناکرده کاري داده اند
کار عالم کردن و خود را نديدن مشکل است
بازوي همت ضعيف و تيغ جرأت شيشه دل
با سلاحي اين چنين از خود بريدن مشکل است
تا گمان نيش خاري هست در دشت وجود
همچو خون مرده يک جا آرميدن مشکل است
سايه بال هما در قبضه تسخير نيست
دامن دولت به سوي خود کشيدن مشکل است
هر سر موي ترا با زندگي پيوندهاست
با چنين دلبستگي از خود بريدن مشکل است
با قيامت پاک کن اينجا حساب خويش را
بر زمين از شرم عصيان خط کشيدن مشکل است
در جواني توبه کن تا از ندامت برخوري
نيست چون دندان، لب خود را گزيدن مشکل است
منزل نقل مکان ماست اوج لامکان
آسمانها را به گرد ما رسيدن مشکل است
چون سليمان را نباشد رشک بر احوال مور؟
بار عالم را به دوش خود کشيدن مشکل است
مي توان راز دهان يار را تفسير کرد
در نزاکت هاي فکر ما رسيدن مشکل است
تا نگردد جذبه توفيق صائب دستگير
از گل تعمير، پاي خود کشيدن مشکل است