خانه تن را به جان آباد کردن مشکل است
بر سر ريگ روان بنياد کردن مشکل است
بيستون پهلو تهي از تيشه فرهاد کرد
پنجه در سر پنجه فولاد کردن مشکل است
دل سيه ناگشته در احياي او تعجيل کن
ورنه خون مرده را ايجاد کردن مشکل است
چون به پاي خود برون آيم من از زندان عشق؟
زين دبستان طفل را آزاد کردن مشکل است
نيست ممکن باده گلگون به حال آرد مرا
خانه خود را به سيل آباد کردن مشکل است
بي خموشي نيست ممکن دل زبان آور شود
شمع روشن در گذار باد کردن مشکل است
آه کز نازک مزاجي پيش آن بيدادگر
بستن لب مشکل و فرياد کردن مشکل است
اي ستمگر دست از اصلاح خط کوتاه کن
خامه داخل در خط استاد کردن مشکل است
اي که گويي در حريم کعبه ما را ياد کن
در حريم وصل خود را ياد کردن مشکل است
نيست آسان بر هواي نفس خود غالب شدن
چون سليمان تختگاه از باد کردن مشکل است
مي توانم خاک نوميدي به چشم دام زد
خون ز وحشت در دل صياد کردن مشکل است
مي توانم خاک نوميدي به چشم دام زد
خون ز وحشت در دل صياد کردن مشکل است
گر نپردازد به حال سينه درد و داغ عشق
صائب اين ويرانه را آباد کردن مشکل است