از تن خاکي به جد و جهد رستن مشکل است
رشته جان را به زور خود گسستن مشکل است
رستمي بايد که بيژن را برون آرد ز چاه
بي کمند جذبه از دنيا گسستن مشکل است
در تنور سرد خودداري نمي آيد ز نان
درد و داغ عشق را بر خويش بستن مشکل است
بي دل روشن خداجويي خيال باطلي است
اين گهر را با چراغ مرده جستن مشکل است
در جهان آفرينش ذره اي بيکار نيست
در چنين هنگامه اي فارغ نشستن مشکل است
زندگي چون گشت از قد دو تا پا در رکاب
از سرانجام سفر غافل نشستن مشکل است
از فضاي حق مشو غافل که با اين مشت خاک
پيش اين سيلاب بي زنهار بستن مشکل است
تا نباشد آتشي در زير پايت چون سپند
صائب از هنگامه ايجاد جستن مشکل است