از بدن آزادي جانهاي غافل مشکل است
پاي خواب آلود بيرون کردن از گل مشکل است
برنگردد جسم، يک پهلو به هر جانب فتاد
راست گردانيدن ديوار مايل مشکل است
جان عاشق در تن خاکي چسان گيرد قرار؟
موج دريا ديده را بستن به ساحل مشکل است
نيست آسان در بدن جان را مصفا ساختن
زنگ ازين آيينه بردن در ته گل مشکل است
نيست غير از مرگ ساحل مور شهد افتاده را
بر گرفتن دل ازان شيرين شمايل مشکل است
زنگ صحبت را به خلوت مي توان از دل زدود
زندگاني در جهان بي گوشه دل مشکل است
مي توان بردن به آساني زير برگ لاله داغ
خون ما را شستن از دامان قاتل مشکل است
در سر بي مغز تا باشد هوايي چون حباب
سر برون بردن ازين درياي هايل مشکل است
عشق در يک پله دارد کعبه و بتخانه را
چشم حيران را تميز حق و باطل مشکل است
هر که را راه درازي هست صائب پيش پا
تن به خواب ناز در دادن به منزل مشکل است