هر که بر دوش است بارش در تلاش منزل است
راحت منزل ندارد هر که بارش بر دل است
بس که دلها از تماشاي تو گرديده است آب
از سر کوي تو بي کشتي گذشتن مشکل است!
پنجه فولاد مي تابد نگاه عجز ما
گر ببندد چشم ما را، حق به دست قاتل است
آهوي مشکين به آساني نمي آيد به دام
در کمند آوردن خوبان نوخط مشکل است
خاطر ليلي غبارآلود غيرت مي شود
ورنه پيش چشم مجنون هر سياهي محمل است
در کنار جسم جان را از کدورت چاره نيست
خاک مي ليسد زبان موج تا در ساحل است
حسن را خودداري از اظهار مانع مي شود
ورنه بهر عندليبان غنچه هم خونين دل است
در زمين پاک ما ريگ روان حرص نيست
از رگ ابري مراد مزرع ما حاصل است
هيچ چشمي در غبار سرمه حيرت مباد!
زنده از درياست ماهي و ز دريا غافل است
اين که دست علو را از سفل بهتر گفته اند
اين کرامت تا نپنداري غنا را حاصل است
اين ز همت خالي و آن از طبع پر مي شود
دست عالي زين سبب بهتر ز دست سافل است
چون بود انگور شيرين، باده گردد تلخ تر
مي شود ديوانگي کامل، خرد چون کامل است
خرمن بي حاصلان از خوشه پروين گذشت
دانه اميد صائب همچنان زير گل است