در دل هر کس بود درد طلب در منزل است
آب در گوهر ز بي تابي به دريا واصل است
مرکب آزاد مردان مي شود دنياي پوچ
از سبکروحي خس و خاشاک را کف ساحل است
مردم آزاده دست از تن پرستي شسته اند
در کنار آب، پاي سرو دايم در گل است
آتش و پنبه است با هم صحبت سنگين دلان
با گرانان پله ميزان گردون مايل است
اهل همت را ز گوهر آنچه بايد حفظ کرد
در محيط آفرينش آبروي سايل است
ماه را خورشيد عالمتاب مي سازد تمام
سالک از نقصان نينديشد چو مرشد کامل است
نيست تسخير دل ما کار آتش طلعتان
اين سپند شوخ در مجمر برون محفل است
اين جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
دل ز راه ذوق داند کاين کدامين منزل است