از زمين آرامش و از آسمان جولان خوش است
نقطه پا بر جا خوش و پرگار سرگردان خوش است
يوسف بي عيب را پيراهني در کار نيست
سرو سيمين از لباس عاريت عريان خوش است
از تريهاي فلک بي حاصلان خون مي خورند
هر که را در خاک تخمي هست با باران خوش است
غافلان را تنگناي خاک باغ دلگشاست
پاي خواب آلود را با گوشه دامان خوش است
ديده آيينه از خواب پريشان فارغ است
عالم پرشور در چشم و دل حيران خوش است
نيست بزم باده را بي گريه مستي نمک
چهره گلزار خندان و هوا گريان خوش است
تلخي از درياي بي گوهر کشيدن مشکل است
گر اميد وصل باشد محنت هجران خوش است
نيست صائب عاشقان را شکوه از زخم زبان
خال با خط خوشنما و چشم با مژگان خوش است