گر نباشد حسن معني، خط زيبا هم خوش است
گر زبان گويا نباشد، دست گويا هم خوش است
شمع هم ياري است در هر جا نباشد آفتاب
گر دل روشن نباشد، چشم بينا هم خوش است
طفل طبعان را تماشا عمر ضايع کردن است
چشم عبرت بين اگر باشد، تماشا هم خوش است
در مذاق قدردانان، قهر کم از لطف نيست
گل اگر بر سر نباشد، خار در پا هم خوش ا ست
چند باشي همچو خون مرده در يک جا گره؟
با غزالان چند روزي سير صحرا هم خوش است
نيست دلگيري ز کوه بيستون فرهاد را
عشق چون مشاطه گردد سنگ خارا هم خوش است
شسته رويان نيز مي شويند گاه از دل غبار
نوخطي هر جا نباشد، روي زيبا هم خوش است
بر تو از بي لنگري، درياي پرشورست خاک
ورنه هر کس دل به دريا کرد، دريا هم خوش است
گر چه دارد نوبهار حسن او جوش دگر
برگريزان دل صد پاره ما هم خوش است
ديده يوسف شناسي نيست در مصر وجود
ورنه با اين تيرگي، زندان دنيا هم خوش است
عقل و هوش و صبر و دين و دل به يک نظاره رفت
عشق چون دلال شد، سوداي يکجا هم خوش است
وصل دايم، مي کند افسرده صائب شوق را
صحبت دريا خوش و دوري ز دريا هم خوش است