شهپر پروانه ما را جلا در آتش است
صيقل آيينه تاريک ما در آتش است
گرم رفتاران نمي بينند زير پاي خويش
گر به آب خضر افتد راه ما در آتش است
عارفان از قهر بيش از لطف مي يابند فيض
بر خليل الله باغ دلگشا در آتش است
واي بر من کز فروغ گوهر يکتاي او
نعل هر موجي درين دريا جدا در آتش است
خون گرم ما شهيدان را چسان پامال ساخت؟
پاي سيميني که از رنگ حنا در آتش است
شد نهان از ديده ها تا گوشه ابرو نمود
نعل ماه نو نمي دانم کجا در آتش است
برنيايد خارخار از طينت ماهي به فلس
غوطه گر در زر زند، حرص گدا در آتش است
آتش و پنبه است با هم صحبت آهن دلان
نعل تيغ کج ازان گلگون قبا در آتش است
بس که از خوبي گلوسوزست سر تا پاي او
دل ز حيران نمي داند کجا در آتش است
آرزوها در کهنسالي دو بالا مي شود
نعل حرص پير از قد دو تا در آتش است
مي پرد چشم سبک مغزان پي دنياي پوچ
از براي برگ کاهي کهربا در آتش است
شوق، صائب مي شود افتادگان را بال و پر
در بيابان طلب هر نقش پا در آتش است