پرده شرم و حيا را باده ناب آتش است
بر گل کاغذ، هواي عالم آب آتش است
آسمان را عشق آورده است در وجد و سماع
آسياي شعله جواله را آب آتش است
چون سمندر، عاشقان روي آتشناک را
مطرب و ساقي و نقل و باده ناب آتش است
نيست با پهلوي خشک ما ملايم جاي گرم
اين گياه ناتوان را برق سنجاب آتش است
زرپرستان نيستند از ظلمت غفلت ملول
جامه کعبه است دود آن را که محراب آتش است
از هوسناکان برآرد درد و داغ عشق دود
ما سمندر مشربان را بستر خواب آتش است
کار آتش مي کند در سوختن سرماي سخت
کشت ما را سردمهري هاي احباب آتش است
از خيال يار مي پاشد دل نازک ز هم
چون کتان در پيرهن ما را ز مهتاب آتش است
مي شود جان هاي روشن تيره از تر دامني
در سيه رو کردن آيينه ها آب آتش است
در دل عاشق تمنا جاي نتواند گرفت
آرزوها چون سپند و جان بي تاب آتش است
ظلمت غفلت هوا گيرد چو دل روشن شود
نور بيداري براي پرده خواب آتش است
شد ز اشک آتشينم خانه گردون سياه
دود جاي گرد مي خيزد چو سيلاب آتش است
آتشين جان چون سمندر شو که ديوان مرا
سطرها دود دل است و سرخي باب آتش است
بس که صائب شد ز خشکي مستعد سوختن
مغز ما سوداييان را نور مهتاب آتش است