در طريق عشق هر جا مي گذاري پا، سرست
موج اين وادي رگ جان، ريگ اين صحرا سرست
از محيط آفرينش چون نيايد بوي خون؟
هر حبابي را که مي بيني درين دريا سرست
نيست دستي در گريبان چاک گرداندن مرا
چون سبو دست مرا پيوند الفت با سرست
اهل دنيا مال را دارند بيش از جان عزيز
از سر دستار هر کس بگذرد اينجا سرست
مو شکافي را رواجي نيست در بازار عشق
هر که سر از پا نمي داند درين سودا سرست
تخت ما افتادگي و لشکر ما بي کسي
جوهر ذاتي است تيغ ما و تاج ما سرست
اشتها کامل چو شد، خون نعمت الوان بود
چون گران شد خواب، صائب بالش خارا سرست