از نظرها درد و داغ عشق پنهان خوشترست
جاي اين گلهاي خوشبو در گريبان خوشترست
عشق را گستاخ سازد حسن چون بي پرده شد
سير گل از رخنه ديوار بستان خوشترست
نيست چشم تنگ را از وصل جز حسرت نصيب
کلبه خود مور را از شکرستان خوشترست
عندليبي را که از گل با خيال گل خوش است
زير بال خويش از چتر سليمان خوشترست
تير کج را از کمان پهلو تهي کردن خطاست
پاي خواب آلود در آغوش دامان خوشترست
پوست بر تن خضر را از زهر منت سبز شد
حفظ آب روي خود از آب حيوان خوشترست
در غريبي سيلي اخوان نمي آيد به دست
ورنه از صبح وطن، شام غريبان خوشترست
در عزيزي دل نپردازد به حق از خويشتن
يوسف مغرور ما در چاه و زندان خوشترست
پنبه از داغ دل بي طاقت او برمدار
اين چراغ مضطرب، در زير دامان خوشترست
سنگ اطفال است دامنگير ما ديوانگان
ورنه صائب اهل وحشت را بيابان خوشترست