عيب نادان در زمان خامشي گوياترست
پسته بي مغز در لب بستگي رسواترست
گردش پرگار موقوف سکون مرکزست
هر که در دامن کشد پا آسمان پيماترست
شهرست مجنون ز عشق کوهکن پامال شد
سيل در کهسارها از دشت پرغوغاترست
دست دولت گر چه در ظاهر بلند افتاده است
در گشاد کارها دست دعا بالاترست
رفت هر کس را به پا خاري کند سوزن علاج
مي خورد خون بيشتر هر کس که او بيناترست
ديده ما بي نيازان نيست بر احسان چرخ
يک سر و گردن ز مينا اين قدح رعناترست
نيست مريم را به گفتار مسيحا احتياج
روي شرم آلود او بي گفتگو گوياترست
چشم پوشيدن بود مشاطه رخسار زشت
هر که پوشد ديده از وضع جهان بيناترست
دعوي دانش بود صائب به ناداني دليل
هر که نادان مي شمارد خويش را داناترست