گوش تا گوش زمين از گفتگوي من پرست
تا خط بغداد، اين جام از سبوي من پرست
نه همين اهل زمين را پايکوبان کرده است
خانقاه چرخ هم از هايهوي من پرست
از سر پر شور دارم آسمان را بي قرار
اين قدح در دور باشد تا کدوي من پرست
گرد پاپوشي رسانيده است هر جا کلک من
نافه خاک از نسيم مشکبوي من پرست
جام گردون ته ندارد، ورنه از احسان عشق
نغمه خونين چو مينا در گلوي من پرست
چون به دريا متصل شد جو، نمي گردد تهي
جاي حيرت نيست گر پيوسته جوي من پرست
تنگ افتاده است دامان صدف افلاک را
ورنه گوهر در سحاب تازه روي من پرست
آشنايي نيست غير از معني بيگانه ام
شکوه خلق از دل بيگانه خوي من پرست
داغ ها دارد بهار از جلوه طاوسيم
بس که از افکار رنگين مو به موي من پرست
خارخار مدعايي نيست در خاطر او
چرخ را دل از دل بي آرزوي من پرست
صائب از آزادگي با درد بي درمان خوشم
ور نه دامان جهان از چاره جوي من پرست