من به دوزخ مي روم، زاهد اگر در جنت است
دوزخ ارباب معني صحبت بي نسبت است
عارفان را در لباس فقر بودن آفت است
هم لباس خلق گشتن پرده دار شهرت است
دست شستن نيست چندان کاري از موج سراب
دامن افشاندن به دنيا از قصور همت است
عالم روشن به چشمش زود مي گردد سياه
هر که چون پروانه بي درد، عاشق صحبت است
موشکافان از پريشاني نمي تابند روي
طره آشفتگي شيرازه جمعيت است
بهر نخجيري است هر دامي درين نخجيرگاه
حلقه دام چشم از بهر شکار عبرت است
صحبت عاشق گران بر خاطر معشوق نيست
طوق قمري سرو بستان را کمند وحدت است
حسن و عشق از يک گريبان سر برون آورده اند
اين شرر در سنگ با پروانه گرم صحبت است
عشق هر کس را که خواهد مي کند زير و زبر
پشت و روي جنس ديدن بر خريدن حجت است
از نسيم شکوه گرد کلفت از دل مي رود
شکوه چون در دل گره گرديد، تخم کلفت است
مي برد فيض جواهر سرمه از گرد ملال
هر که چون آيينه صائب در مقام حيرت است