خال يا در گوشه چشم است يا کنج لب است
از مکان ها دزد را دايم کمينگه مطلب است
گوشه گيران زود در دلها تصرف مي کنند
بيشتر دل مي برد خالي که در کنج لب است
دست خالي برنمي گردد دعاي نيمشب
چون شود معشوق نو خط، وقت عرض مطلب است
حسن خصم شوخ چشمان است و يار عاجزان
آفتاب ذره پرور ميل چشم کوکب است
عالم ديگر به دست آور که در زير فلک
گر هزاران سال مي ماني همين روز و شب است
در حريم دل به زهد خشک نتوان راه برد
روي منزل را نبيند هر که چوبش مرکب است
از گرفتاري خلاصي نيست اهل عقل را
هست اگر آزاديي زير فلک، در مکتب است
مگسل از دامان شب صائب که در روي زمين
دامني کز دست نتوان داد دامان شب است