صيقل آيينه ما گوشه ابروي ماست
عينک ما چون حباب از کاسه زانوي ماست
گر چه در صحراي امکان پاي خواب آلوده ايم
لامکان پر گرد وحشت از رم آهوي ماست
از شبيخون اجل منصور ما را باک نيست
دار مانند کمان حلقه بر بازوي ماست
از کمينگاه حوادث طبل وحشت خورده ايم
کار پيکان مي کند هر کس که در پهلوي ماست
غنچه سان هر چند سر در جيب خود دزديده ايم
عطسه بي اختيار صبحدم از بوي ماست
فکر رنگين از بهار خاطر ما لاله اي است
مصرع برجسته سروي از کنار جوي ماست
گر چه ما صائب زبان لاف را پيچيده ايم
گوش بر هر جا که اندازند گفت و گوي ماست