خاکساري برگ عيش خاطر آگاه ماست
چون گهر گرد يتيمي خاک بازيگاه ماست
نيست از گرد خودي در کاروان ما اثر
هر که پيش افتاده است از خويشتن همراه ماست
زين چمن چون سرو دامان تعلق چيده ايم
خار را خون در جگر از دامن کوتاه ماست
چون دم شمشير از سختي نگردانيم روي
مي شود سنگ فسان، سنگي اگر در راه ماست
از قمار عشق، ما را پاکبازي مطلب است
نيست غير از نقش کم، نقشي که خاطرخواه ماست
غافليم از جان بي تقصير در زندان تن
يوسف مصر ز فرامش گشتگان چاه ماست
مطلب از ته کردن زانوست تحصيل شکست
ورنه معلومات عالم در دل آگاه ماست
نيست صائب ناله ما همچو بلبل بي اثر
گوش گل خونين جگر از ناله جانکاه ماست