از دل سخت بتان از ناله اي فرياد خاست
خوش همايون طايري زين بيضه فولاد خاست
من که در خاموشي از آيينه مي بردم سبق
نوخطي ديدم که از هر موي من فرياد خاست
تا دل سنگين شيرين هيچ جا منزل نکرد
هر شراري کز زبان تيشه فرهاد خاست
ماه بر گردن نهاد از هاله طوق بندگي
سرو موزون تو تا از گلشن ايجاد خاست
مي کند چون دام، چشم شوخ انجم را به خاک
از خرام او مرا گردي که از بنياد خاست
در شکست قلب ما آن زلف و کاکل بس نبود؟
کان غبار خط مشکين هم پي امداد خاست
واي بر بي طاقتان، کز روي آتشناک او
چون سپند از مهر خاموشي مرا فرياد خاست
ساغرش چون لاله صائب دايم از مي سرخ روست
هر که از خاک سيه با داغ مادرزاد خاست