شکر اين آب و علف ضايع کنان يک دم بجاست
شکر ارباب سخن باقي است تا عالم بجاست
مي کند اشک ندامت پاک، دل را از گناه
نيست از دوزخ غمي تا ديده پر نم بجاست
بي کشاکش نيست عيسي گر برآيد بر فلک
چشم سوزن مي پرد تا رشته مريم بجاست
کعبه حاجت روا را چشم زخمي لازم است
گر رگ تلخي بود با چشمه زمزم، بجاست
نيست بر صاحبدلان دستي هواي نفس را
باد در دست سليمان است تا خاتم بجاست
نام فاني را اثر بخشد حيات جاودان
تا نيفتاده است جام از دور، نام جم بجاست
لازم شمع است صائب اشک و آه آتشين
تا اثر از زندگاني هست، درد و غم بجاست