در علاج درد ما رنگ از رخ تدبير ريخت
ديد تا ويراني ما را، دل تعمير ريخت
اين قدر شور جنون در قطره اي مي بوده است؟
موجه بي تابيم شيرازه زنجير ريخت
چون توانم سبز شد پيش سبکروحان عشق؟
بارها از جان سخت من دم شمشير ريخت
موج رغبت مي تراود همچنان از جوهرش
گر چه خون عالمي آن تيغ عالمگير ريخت
خاک ميخواران عمارت را نمي گيرد به خود
از گل پيمانه نتوان سبحه تزوير ريخت
در دل سنگين شيرين چون تواند رخنه کرد؟
تيشه فرهاد زهر خود به جوي شير ريخت
عاجزان را لطف حق صائب حمايت مي کند
خشک شد دستي که بر نخجير لاغر تير ريخت