طي شود در يک نفس آغاز و انجام حيات
شعله جواله باشد گردش جام حيات
مهلت از نوکيسه جستن از خرد دورست دور
چون سبکروحان بده پيش از طلب وام حيات
محو گردد در نظر واکردني مد شهاب
دل منه چون غافلان بر طول ايام حيات
چون لب پيمانه مي بوسد لب شمشير را
هر که مي سازد دهاني تلخ از جام حيات
چشم عيش صافي از ايام در پيري مدار
نيست غير از درد کلفت در ته جام حيات
گر حضوري هست، در دارالامان نيستي است
دانه اي جز خوردن دل نيست در دام حيات
خواب مرگش را نسازد بستر بيگانه تلخ
خاک باشد هر که را بستر در ايام حيات
هستي باقي به دست آور چو عالي همتان
انتظار مرگ را تا کي نهي نام حيات؟
در بلا تن دادن از بيم بلا اولي ترست
گردن خود را سبک کن زود از وام حيات
در قفس مي افکند مرغ فلک پرواز را
هر که در ملک عدم مي بندد احرام حيات
جوي شير و شهد گردد در تنش رگ زير خاک
هر که کام خلق شيرين کرد هنگام حيات
تيرگي آفاق را از دل به آب زر بشوي
تا سرت گرم است چون خورشيد از جام حيات
آنچه مي ماند بجا از رفتگان، جز نام نيست
نام نيکي کسب کن صائب در ايام حيات