جاي صدف بود ز گراني زمين در آب
باشد حباب از سبکي خوش نشين در آب
شاه و گدا به ديده دريادلان يکي است
پوشيده است پست و بلند زمين در آب
در راه سالکي که چو خاشاک شد سبک
هر موجه اي پلي است خدا آفرين در آب
دارم به بادبان توکل اميدها
هر چند شد سفينه من کاغذين در آب
چون عکس آفتاب، نگردد دلش خنک
صد غوطه گر زند جگر آتشين در آب
غمگين نشد دل تو ز گرد ملال من
هر چند کرد آب گهر را گلين در آب
از اشک گرم شد دل سوزان من خنک
وا شد به روي من در خلد برين در آب
چشم از لباس جسم، پر و بال داشتم
غافل که بند دست شود آستين در آب
از خامشي خطر نبود سوز عشق را
خورشيد مي کشد نفس آتشين در آب
در خون باده چند روم، چون نمي رود
گرد يتيمي از رخ در ثمين در آب
از سرکشي نگون ننمايد به ديده ها
افتد اگر مثال تو اي نازنين در آب
در چشم من خيال رخ لاله رنگ تو
خوشتر بود ز عکس گل آتشين در آب
از کاکل تو آب دهد گر حباب چشم
هر موجه اي چو زلف شود عنبرين در آب
زينسان که من به فکر فرو رفته ام، نرفت
غواص در تلاش گهر اين چنين در آب
پهلو زند به چشمه خورشيد هر حباب
شويي چو روي خويشتن اي مه جبين در آب
بر حلم زينهار مکن تندي اختيار
تا هست پل به جا، نرود دوربين در آب
تر مي کند زمين خود از آب ديگران
با نقش خود مضايقه دارد نگين در آب
گفتار سرد، يک جهتان را دودل کند
سازد ز موم خانه جدا انگبين در آب
از عمر برق سير بود پيچ و تاب من
باشد به قدر سرعت رفتار، چين در آب
پستي گزين که کف ز بلندي نمي رسد
صائب به رتبه صدف ته نشين در آب