غضب ستيزه گر و عقل قهرمان در خواب
شتر گسسته مهارست و ساربان در خواب
گذشت عمر چو آب روان و ما غافل
بناي خانه بر آب است و پاسبان در خواب
چگونه چشم تو در خواب حرف مي گويد؟
ز شوق حرف زنم با تو آنچنان در خواب
اگر نه قوت سحرست، چشم يار چرا
کشيده دارد ز ابروي خود کمان در خواب؟
سواد شعر تو صائب جلاي چشم دهد
نديده است چنين سرمه اصفهان در خواب