بهار نغمه تر ساز مي کند سيلاب
ز شوق کف زدن آغاز مي کند سيلاب
بود ز وضع جهان هاي هاي گريه من
ز سنگلاخ فغان ساز مي کند سيلاب
مجوي در سفر بي خودي مقام از من
که در محيط، کمر باز مي کند سيلاب
شود ز زخم زبان خارخار شوق افزون
که خار را پر پرواز مي کند سيلاب
شود ز زخم زبان خارخار شوق افزون
که خار را پر پرواز مي کند سيلاب
سياهکاري ما بر اميد رحمت اوست
ز بحر، آينه پرداز مي کند سيلاب
نيم ز خانه خرابي حباب وار غمين
که از دلم گرهي باز مي کند سيلاب
من آن شکسته بنايم درين خراب آباد
که در خرابي من ناز مي کند سيلاب
قرار نيست به يک جاي بي قراران را
که در محيط، سفر ساز مي کند سيلاب
گذشتن از دل من سرسري، مروت نيست
درين خرابه کمر باز مي کند سيلاب
غبار خجلت از آن است بر رخش صائب
که قطع راه به آواز مي کند سيلاب