زهي ز عارض گلرنگ، خوني مي ناب
عرق به روي تو جام شراب در مهتاب
به پاي آبله ريز آنقدر ترا جستم
که غوطه زد به گهر رشته هاي موج سراب
خرد به زور مي ناب برنمي آيد
مرو به کشتي کاغذ دلير بر سر آب
هواي خانه به ويرانيش کمر بندد
کسي که خانه ز دريا جدا کند چو حباب
چه کم ز ريزش خوناب دل شود تب عشق؟
چه آب بر دل آتش زند سرشک کباب؟
کتاب جوهر شمشير عشق را صائب
ز خون خضر و مسيحاست سرخي سر باب