ز خط رحيم نشد حسن يار با احباب
به چشم آينه از توتيا نيامد آب
ز خط عذار تو سر حلقه نکويان شد
شود ز حلقه خط گر چه حسن پا به رکاب
چه آفتي تو که شمشير آبدار بود
نظر به جلوه مستانه تو موج سراب
به آبداري لعل تو چشم بد مرساد!
که از نظاره او تشنه مي شود سيراب
دل از نظاره روي تو جمع چون گردد؟
کتان رفو نپذيرد ز پرتو مهتاب
حجاب جلوه خورشيد نيست پرده صبح
فروغ روي ترا چون کند نهفته نقاب؟
شود ز چين جبين بيش دلربايي حسن
چنان که از رگ تلخي است خوشگوار شراب
ز شعله بال سمندر ورق نگرداند
چگونه روي ترا مي برآورد ز حجاب؟
به آه از جگر داغدار قانع شو
که دلپذيرترست از کباب، بوي کباب
خوش باش که از راه پوچ گويي ها
به نيم چشم زدن سر به باد داد حباب
مدان ز غصه مسلم گشاده رويان را
که هست صد گره از سبحه در دل محراب
عمارت تن خاکي به گرد خواهد رفت
چنين که قافله عمر مي رود به شتاب
ملايمت سپر تندي حريفان است
کدو شکسته نگردد به زور باده ناب
شد از نماز فزون غفلت دل زاهد
چنان که جنبش گهواره است باعث خواب
ز هفت پرده نگردد نگاه زنداني
حجاب ديده وران نيست عالم اسباب
شتاب عمر ز قد دو تا زياده شود
که هست طاق کهن تازيانه سيلاب
شود ز باده مرا سير چشم و دل صائب
اگر به شبنم گل ريگ مي شود سيراب