بي خبر شو ز دو عالم، خبر يار طلب
دست بردار ز خود، دامن دلدار طلب
حاصل روي زمين پيش سليمان بادست
دو جهان از کرم عشق به يکبار طلب
نکند تلخ سليمان دهن موران را
هر چه مي خواهي ازان لعل شکربار طلب
مستيي را که خماري نبود در دنبال
از شفاخانه آن نرگس بيمار طلب
عشق در پرده معشوق نهان مي گردد
خبر طوطي ما را ز شکرزار طلب
چون نداري پر و بالي که به جايي برسي
چون سلامت طلبان رخنه ديوار طلب
خاک را قافله سيل رسانيد به بحر
در ره عشق رفيقان سبکبار طلب
از صدف کم نتوان بود به همت، زنهار
چون دهن باز کني گوهر شهوار طلب
مي توان دولت بيدار به بي خوابي يافت
تو همين در دل شب ديده بيدار طلب
پرده آب حيات است سياهي صائب
عمر جاويد ازان طره طرار طلب