خانه از خويش تهي کن که ز نظاره آب
پرده چشم حباب است همان چشم حباب
راه خوابيده رسانيد به منزل خود را
بخت ما نيست که بيدار نگردد از خواب
رهرو عشق نگردد ز ملامت در هم
شود از سنگ فزون جوهر آيينه آب
دل بي تاب من آرام ندارد، ورنه
مي کشد در دل شب ها نفسي موج سراب
مانع عمر سبکسير نگردد پيري
سيل را سايه پل باز ندارد ز شتاب
دل بپرداز ز جمعيت دنيا زنهار
که صدف مي شود از آب گهر خانه خراب
خطر از خصم ندارد جگر جوهردار
تيغ از آتش سوزنده برآيد سيراب
چه کند خون جهان با جگر تشنه عشق؟
نکند شبنم گل ريگ روان را سيراب
از صفاي دل ما مستي خوبان افزود
حسن را آينه صاف بود عالم آب
گردش از جلوه مستانه نمي آسايد
هر که را سيل خرام تو کند خانه خراب
مستي حسن ز خون ريختن ما افزود
باده لعلي آتش بود از اشک کباب
منت سيل برآورد ز بنيادم گرد
اي خوش آن خانه که از خويش برون آرد آب
برق را خار به اصلاح نيارد صائب
حسن مغرور، ز خط پا نگذارد به حساب