مد کوتاهي است صبح از دفتر احسان شب
سرمکش چون خامه زنهار از خط فرمان شب
مشرق خورشيد مي گردد گريبانش چو صبح
هر که آويزد ز روي صدق در دامان شب
هست در ابر سيه باران رحمت بيشتر
تازه رو دارد سفال خاک را ريحان شب
ماهرويي هست پنهان زير اين چتر سياه
سرسري مگذر چو باد از زلف مشک افشان شب
مي رساند دور گردان را به معراج وصول
در نظر واکردني شبديز خوش جولان شب
تخم اشکي را که افشانند در دامان او
همچو پروين خوشه گوهر کند دهقان شب
شيوه او نيست غمازي چو صبح پي سفيد
عاصيان را پرده پوشي مي کند دامان شب
پرده غفلت حجاب چشم خواب آلود توست
ورنه لبريزست از الوان نعمت، خوان شب
چون سکندر، عالمي سرگشته در اين ظلمتند
تا که را سيراب سازد چشمه حيوان شب
غافلان را پرده خواب است، ورنه از شرف
اهل دل را جامه کعبه است شادروان شب
در ته اين زنگ هست آيينه سيمايي نهان
چشم ظاهربين نبيند خوبي پنهان شب
من چسان از روي ماهش چشم بردارم، که هست
با هزاران چشم روشن، آسمان حيران شب
پيش چشم هر که صائب روشن است از نور دل
آيه رحمت بود سر تا سر ديوان شب