گر چه افکندم به روغن، نان خلق از خوي چرب
قسمتم چون شمع کاهش شد ز گفت و گوي چرب
برق عالمسوز شد، افتاد در خرمن مرا
هر چراغي را که روشن کردم از پهلوي چرب
تشنگي نتوان به شبنم بردن از ريگ روان
خشکي سودا نگردد کم به گفت و گوي چرب
با سبک مغزان تن پرور، سخن بي فايده است
از قبول نقش، کاغذ راست مانع روي چرب
آنچنان کز خشک مغزي دوست دشمن مي شود
مي توان کردن ملايم خصم را از خوي چرب
صيد را پهلوي لاغر مي شود خط امان
مي کشد در خاک و خون نخجير را پهلوي چرب
نيست در خوي نکويان چرب نرمي را اثر
سرکشي در شمع افزون گردد از گيسوي چرب
گر چه دست چرب را کمتر بود گيرندگي
مي برد از چربدستي بيش دل را موي چرب
قسمت عشاق از سيمين عذاران کاهش است
رشته ها را مي گدازد گوهر از پهلوي چرب
هست با تن پروران صائب فلک را لطف بيش
پنجه قصاب بر خود بالد از پهلوي چرب