گر به ظاهر بادپيماييم ما همچون حباب
از هواداران درياييم ما همچون حباب
گر چه هيچ و پوچ مي دانند ما را غافلان
در حقيقت عين درياييم ما همچون حباب
از شمار موجه اين بحر غافل نيستيم
پاي تا سر چشم بيناييم ما همچون حباب
سير و دور ما به جزر و مد دريا بسته است
گاه پنهان، گاه پيداييم ما همچون حباب
گشته ايم از جستجوي بحر سر تا پاي چشم
گر چه در آغوش درياييم ما همچون حباب
ديدن دزديده يادي از خيانت مي دهد
از نظربازان رسواييم ما همچون حباب
قلزمي را کز لطافت درنمي آيد به چشم
با هزاران چشم جوياييم ما همچون حباب
در تماشاگاه دريا رشک بر خود مي بريم
پرده چشم تماشاييم ما همچون حباب
نيست عقل مصلحت بين در سر بي مغز ما
مرکز پرگار سوداييم ما همچون حباب
پيش دريا مي کنيم از جهل اظهار حيات
يک نفس هر چند برپاييم ما همچون حباب
نيست ما را در جهان آب و گل ويرانه اي
خانه بردوشان درياييم ما همچون حباب
غير را در خلوت دربسته ما بار نيست
در ميان جمع تنهاييم ما همچون حباب
از گراني بار بر دريا چو لنگر نيستيم
از سبکروحي سبکپاييم ما همچون حباب
رزق ما از بحر پر گوهر بود دست تهي
تا به حرف پوچ گوياييم ما همچون حباب
گر چه از سردرهوايانيم پيش ناقصان
پرده دار بحر يکتاييم ما همچون حباب
لاف يکتايي ز ما روشن ضميران دور نيست
زاده آن بحر يکتاييم ما همچون حباب
هيچ رازي بحر را صائب ز ما پوشيده نيست
از صفا آيينه سيماييم ما همچون حباب